جدول جو
جدول جو

معنی چهره طراز - جستجوی لغت در جدول جو

چهره طراز
(خوَرْ / خُرْ)
چهره آرا. زینت و زیوردهنده رخسار:
نوعروسی نبود در تتق خاطر من
که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز.
عرفی (از آنندراج).
، مصور. صورتگر. نقاش. (ناظم الاطباء) ، دلفریب. دلربا. پسندیده و دلخواه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهره پرداز
تصویر چهره پرداز
صورتگر، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شَ / شِ خوَرْ / خُرْ)
آرایندۀ چهره. رخسار را زیور و زینت دهنده، آرایشگر. آرایش کننده. که چهره را آرایش کند، چهره پرداز. نقاش. مصور، مجازاً صفت حق تعالی. واهب الصور:
ابارای او بنده را پای نیست
جز او جان ده و چهره آرای نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پردازندۀ چهره. چهره آرا. رخ پرداز. رخساز. مصوّر. (غیاث اللغات). مصور و صورتگر را گویند. رنگ آمیزنده. (برهان). نقاش. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از آفتاب است.
- چهره پرداز بهار،کنایه از آفتاب بهاری است:
این چه رخسارست گویا چهره پرداز بهار
آب و رنگ صد گلستان صرف یک گل کرده است.
صائب.
- چهره پرداز جهان، کنایه از آفتاب است یکی چون آفتاب پرورش دهنده عالم است و دیگر چون تا آفتاب طالع نشود همه الوان و صور در خفا باشد و همین که ظاهر و طالع شد همه ظاهر میگردند پس گویا چهرۀ جهان ساخته وپرداختۀ اوست. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهره پرداز
تصویر چهره پرداز
صورتگر مصور نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهره پرداز
تصویر چهره پرداز
((~. پَ))
صورتگر، نقاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهره پرداز
تصویر چهره پرداز
گریمور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویرگر، چهره نگار، رسام، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد